داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

خشم جهنمی لبخند بهشتی!

راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک سامورایی به هم خورد: پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده.

راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخند زد. سامورایی از اینکه راهب بی­توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می­زند، برآشفته شد،شمشیرش ار بالا برد تا گردن راهب را بزند!

راهب به آرامی گفت: خشم تو نشانه­ی جهنم است

سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد.

آنگاه راهب گفت: این هم نشانه‌ی بهشت.

نظرات 1 + ارسال نظر
ریحانه چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:57 http://zibaandishi.blogsky.com

زیبا بود.لینک شدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد