داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

در زندگی گاهی اوقات آدم به زمین می‌خورد و ...

وقتی روی برف‌ها سر خورد و به زمین افتاد جوان‌های دیگر به او خندیدند پیرمردی دستش را گرفت و از زمین بلندش کرد و به او گفت: در زندگی گاهی اوقات آدم به زمین می‌خورد و دیگران او را مسخره می‌کنند اگر بلند نشوی و به راهت ادامه ندهی زندگی را خواهی باخت.

خشم جهنمی لبخند بهشتی!

راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک سامورایی به هم خورد: پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده.

راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخند زد. سامورایی از اینکه راهب بی­توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می­زند، برآشفته شد،شمشیرش ار بالا برد تا گردن راهب را بزند!

راهب به آرامی گفت: خشم تو نشانه­ی جهنم است

سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد.

آنگاه راهب گفت: این هم نشانه‌ی بهشت.