داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

داستان های کوتاه

داستان های اموزنده, داستانهای عاشقانه،داستانهای تکان دهنده،حکایت های قدیمی و ....

سرزنش سگان خوشتر از شماتت شیران است!

روزی سگی به شیری گفت: با من کشتی بگیر
شیر سر باز زد، سگ گفت :
نزد تمام سگان خواهم گفت شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت:
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند که با
سگی کشتی گرفته ام!!!

فروش دین به چه قیمتی؟!

حکایتی واقعی از یک مبلغ اسلامی خارج از کشور
...سالها مبلغ اسلام بودم وعمرم را گذاشته بودم برای اینکار در شهر لندن ومراکز اسلامی این شهر بودم و دریکی ازروزهای تبلیغم دراین شهر غیر اسلامی سوار تاکسی شدم.به محض سوار شدن کرایه را تقدیم راننده کرده وراننده تاکسی بقیه پول مرا پس داد اما در همان لحظه متوجه شدم که راننده 20سنت اضافه تر به من داده است چند لحظه باخودم کلنجاررفتم که 20سنت را برگردانم یانه....آخرالامربرخودم پیروز شدم وگفتم آقا این 20سنت را اضافه داده اید.....
      گذشت وبه مقصد رسیدیم .موقع پیاده شدن راننده تاکسی سرش را بیرون آورد وگفت آقاازشماممنونم.پرسیدم ازچه بابت
گفت مدتی  بود می خواستم بیایم مرکز شما ومسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم وقتی سوار ماشینم شدیدخواستم شمارا که مسلما ن هستید امتحان کنم با خودم شرط کردم اگر 20سنت مرا پس دادید فردا حتما خدمت شما بیایم....
حالم دگرگون شد وحالتی شبیه غش به من دست داد من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به 20 سنت می فروختم.......


با تشکر از سید حسن علوی

اجازه بدهید شکست شما را به موفقیت برساند


 " الیور گلد اسمیت " پسر واعظ فقیری بود که در سال 1700 در ایرلند به دنیا آمد. 
در زمان رشدش دانش آموز خوبی نبود. مدیر مدرسه به او عنوان " خرفت احمق " داده بود. 
تحصیلات وی به دانشگاه هم رسید ولی ضعیف ترین دانشجوی کلاسشان بود. او مطمئن نبود چه کاری می خواهد انجام دهد. ابتدا سعی کرد یک واعظ شود، اما این کار برایش مناسب نبود و هیچگاه به این کار علاقمند نشد. سپس سعی کرد وکیل شود که در این کار هم شکست خورد. 

بعد از آن به کار پزشکی پرداخت اما او یک پزشک بی تفاوت بود و شغلش هیچ هیجانی برایش نداشت. وی فقط قادر بود در هر کاری به طور موقت مشغول شود. 

" گلد اسمیت " در فقر و بدبختی زندگی می کرد و اغلب بیمار بود و حتی یک بار مجبور شد برای تهیه غذا لباس هایش را گرو بگذارد.






به نظر می رسید او هیچ گاه راهش را پیدا نخواهد کرد، اما وی فهمید استعداد و علاقه ای به نوشتن و ترجمه کردن، دارد. 
ابتدا به عنوان نویسنده و ویراستار در مطبوعات مشغول به کار شد، اما کم کم شروع به نوشتن در مورد مطالبی کرد که مورد علاقه اش بود. وی شهرتش را با نوشتن کتاب " کشیش ویک فیلد " و کتاب شعری به نام " دهکده ی متروک " و نمایشنامه ی" او سر فرود آورد تا پیروز شود " به دست آورد. 
شکست بخش مولد موفقیت است. 
راه را برایتان هموار می کند و دیگر نیازی نیست آن را دوباره طی کنید. کوهستانی است که نیازی به صعود دوباره ندارد. دره ای است که لازم نیست دوباره از آن عبور کنید. زمانی که دارید اشتباه می کنید، شاید چیزی مانند " بوسه ی مسیح " را احساس نکنید و یا معجزات مادر ترزا برای هدایت بسوی خدا را نداشته باشید اما اگر نگرشی صحیح داشته باشید، اشتباهاتتان می تواند شما را به سوی کاری که باید انجام دهید، سوق دهد.